بعد از اتفاقی که چند سال پیش برای من وخانواده ام افتاد ،به کلی زمام زندگی از دستم دررفت،احساس می کردم که دنیا به اخر رسیده،دیگه هیچ نقطه سفیدی را نمی دیدم همش سیاهی بودوسیاهی،چشم بر همه زیبایی ها بسته بودم انگار هیچ وقت وجود نداشته اند .
از دست دادن یک عزیز می تواند انقدر تاثیر گذار باشدکه روح وروان ادمی را کاملا در تسلط خود دربیاورد ،می تواند تا مغز واستخوان ادمی نفوذ کند تا جایی که لحظه لحظه متلاشی شدن خود رااحساس می کنی .
این وضع می تواند تا مدتها ادامه داشته باشد واگر به خود نیاییم جز دردو رنج وجز افسردگی چیزی عایدمان نمی شود .
اینجا ست که باید واقع بین باشیم وبا یک تکانی ولو کوچک افسار زندگی را به دست بگیریم وبا این تفکر که مرگ هم یک زندگی است فقط درسرایی دیگر....
من نیز با این باور به زندگی برگشتم ، باقبول واقعییت واز همه مهم تر مطالعه کتب مختلف ونشریاتی که در این زمینه متن های خوبی اراعه می دادند.
خلاصه با جایگزین کردن نکات مثبت ودیدن زیباییهای زندگی حس زنده بودن را در خود بیدار کردم،عشق ورزیدن ودوست داشتن را دوباره تجربه کردم اما با این تفاوت که از بودن عزیزانم تا زمانی که هستن لذت ببرم تا در نبودشان افسوس نخورم .
پس بیا یید از حضور هم نهایت استفاده را ببریم.
دوست داشتن رابه جای تنفر ،بخشش را به جای کینه ،شهامت رابه جای ترس،ارامش خاطر را به جای اضطراب،حضور ذهن را به جای فشار عصبی قرار دهیم تا از زندگی لذت ببریم.
چیزی ارزشمند ترازهمین امروز وجود نداردپس بشتابید که فرصت اندک است......